خمخـانه

هــــزارتـــــــــوی اندیشـه

خمخـانه

هــــزارتـــــــــوی اندیشـه

یاران هم پیاله یادشان خوش

امشب بعدازمدتها دوباره درخمخانه رو بازکردم ...

درودبیکران به تمام دوستانی که حتی دراین مدت طولانی مرا ازیادنبرده وچراغ خمخانه روشنی از وجودشان گرفت امیدوارم لایق اینهمه لطف باشم.

سخن حکیمانه

بودا به دهی سفر کرد ...

زنی که مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد .

بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .

کدخدای دهکده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !

بودا به کدخدا گفت :  یکی از دستانت را به من بده !!!

کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .

آنگاه بودا گفت : حالا کف بزن !!!

کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:  هیچ کس نمی‌تواند با یک دست کف بزند ؟!!

بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پول‌هایشان است که از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند ...